روزنوشته‌های علی شنوایی قناد



شروع دوباره!

سلام من برگشتم!! wink

حتما الان با خودتون میگید اصلا تو کی هستی؟! ما که تو رو نمیشناسیم! بعدشم اصلا کی رفتی که حالا باز برگشتی؟! چرا رفتی؟ چرا برگشتی؟ و کلی سوال دیگه.؟!!

عجله نکنید به همه سوالاتون جواب میدم اما یکی یکی!


شروع دوباره

شروع دوباره!

سلام من برگشتم!! wink

حتما الان با خودتون میگید اصلا تو کی هستی؟! ما که تو رو نمیشناسیم! بعدشم اصلا کی رفتی که حالا باز برگشتی؟! چرا رفتی؟ چرا برگشتی؟ و کلی سوال دیگه.؟!!عجله نکنید به همه سوالاتون جواب میدم اما یکی یکی!

قبل از هرچیز بذارید اول خودم رو معرفی کنم: این جانب علی شنوایی قناد هستم، دانشجوی سینما. به عکاسی و فیلم برداری و مونتاژ هم علاقه دارم ( گرایش رشته ام تدوین هست ) تازگی ها کمی هم به مطالعه علاقه مند شدم و الان که دارم این مطلب رو براتون مینویسم، رمان جذاب "بر باد رفته" اثر "مارگارت میچل" رو در دست خواندن دارم! (این اصطلاح رو خودم همین الان ابداع کردم نمیدونم درسته یا نه!laugh)

حالا اینکه گفتم برگشتم دلیل داره و اونم اینه که من چند سال پیش یک وبلاگ داشتم به نام "بَسّام" که توش مطلب میزاشتم و خیلی فعالیت میکردم و حتی به صفحه اول گوگل هم راه پیدا کرده بودم اما بعد یک مدت رهاش کردم و دیگه آپدیتش نکردم واسه همین الان اگه بخواید پیداش کنید باید دقیق سرچ کنید "وبلاگ بسام" یا اینکه اسم کاملم رو سرچ کنید. (که البته این مورد دوم ممکنه جواب نده!frown) اصلا چه کاریه آقا اگه میخواید وبلاگ قبلی منو هم ببینید من خودم لینکشو توی همین پست براتون میذارم که دیگه شما به زحمت نیفتین!

لینک وبلاگ سابق من " وبلاگ بَسّام "

اما غرض از مزاحمت مجدد اینکه آقا ما داشتیم وبگردی میکردیم و سوالایی که ذهنمون رو به خودش مشغول کرده بود توی نت جستجو مینمودیم که یهو برخوردیم به وب سایت آقای "امین آرامش". قبل تر هم وبلاگ ایشون رو دیده بودم و یکی از مطالبشون با عنوان "چگونه کتابخوان شویم؟" رو خونده بودم. توی همون مطلب هم یکی از پیشنهاداشون این بود که یک وبلاگ بزنید و خلاصه کتابایی رو که میخونید رو به اشتراک بذارید تا هم خودتون بفهمید که چی خوندید و مطالب کتاب براتون یادآوری بشه و هم کامنت گرفتن از دیگران انگیزه ای بشه برای بیشتر کتاب خوندن. ( که البته من اون موقع متاسفانه خیلی حرفشون رو جدی نگرفتمblush ) اما حالا بازم بعد یک مدت دوباره به صورت اتفاقی وارد وب سایتشون شدم و کتاب رایگان "وبلاگ، رزومه آنلاین" رو دانلود کردم و یک نگاه اجمالی بهش انداختم که این هم انگیزه ای شد برای راه اندازی وبلاگ جدید و 

شروع دوباره ی نوشتن!

 

پی نوشت: یکی دیگه از دلایل تصمیم نوشتن در وبلاگ جدید خواندن تعدادی از پست های وبلاگ قبلی و یادآوری روزگار خوش وبلاگ نویسی بود

 

پی نوشت2 (مهم*): من مقصد لینک ها رو به شکل باز شدن در پنجره جدید تنظیم کردم ولی ظاهرا پاپ آپ بلاکر کروم اون رو به عنوان پاپ آپ میشناسه و باز نمیکنه! برای بازکردن لینک ها توی کروم باید بعد از یک بار کلیک روی لینک، از سمت راست نوار آدرس (URL) روی آیکن پاپ آپ بلاکر کلیک کنید تا لینکی که روش کلیک کرده بودید دوباره توی پاپ آپ بلاکر نمایش داده بشه و دوباره روش کلیک کنید تا باز بشه!

( گیج شدید نه؟! indecision )

یادم باشه یک پست آموزشی با عکس برای این مورد بنویسم!enlightened

 


بربادرفته

اسکارلت و جنگ نژادپرستان

چند ماه پیش که با خانواده رفته بودیم شهرستان برای دیدن از اقوام، موقع برگشتن از کتاب خونه مادربزرگم 4 جلد کتاب چاپ قدیم "بربادرفته" اثر "مارگارت میچل" برداشتم که بخوانم. بچگی هام زیاد اهل کتاب خواندن نبودم اما تازگی ها خیلی به مطالعه علاقه مند شدم. عادت کردم توی مترو همیشه یک کتاب دستم باشه و مشغول باشم. هر چی نباشه قطعا از اینکه همش سرم توی گوشی باشه یا در و دیوار و چهره های خسته ی مردم رو نگاه کنم خیلی بهتره! به شما هم پیشنهاد میکنم هر فرصت کوچیکی که پیدا میکنید حتما مطالعه کنید. اگه دوست ندارید مطالب علمی یا روانشناسی بخوانید اصلا اشکالی نداره. حد اقل مثل من رمان بخوانید و از تجربه های جدید لذت ببرید. یک بار توی ویترین ( اگه اشتباه نکنم ) شهر کتاب یک جمله جالب خواندم که دقیق یادم نیست اما تو این مایه ها بود:

آنان که کتاب نمیخوانند، فقط یک بار می توانند زندگی را تجربه کنند! enlightened

بگذریم. بریم سراغ کتاب برباد رفته. همانطور که احتمالان خودتون میدونید، رمان بربادرفته درباره دختری زیبا و ناز پرورده به نام "اسکارلت اوهارا"ست که در خانواده ای ثروتمند متولد شده. مادری فداکار و مهربان به نام "آلن"، پدری شجاع با خون ایرلندی به نام "جرالد"، و دایه ای سیاه پوست اما زیرک داره که اون رو "مامی" صدا میکنه. بر خلاف تمام تلاش های مامی و آلن، اسکارلت بیشتر به پدرش رفته و دختری سرکش و غیر قابل کنترل شده که از آداب و رسوم سخت گیرانه مردم اون زمان بیزاره. مثلا اینکه دختر باید سنگین و باوقار باشه و. خلاصه از این حرفا که اگه رعایت نکنی مردم پشت سرت حرف در میارن. ( دقیقا مثل دخترای الان ما که حرف مردم براشون هیچ اهمیتی نداره و هر کار دلشون میخواد میکنن. بنا بر این خواندن این کتاب رو به دختران جوان اصلا توصیه نمیکنم چون به شدت بد آموزی داره! devil ) اسکارلت از بچگی عادت کرده که هرچی که میخواد فورا به دست بیاره و بی تجربه تر از اونه که تحمل شکست رو داشته باشه.

خطر اسپویل! از اینجا به بعد ممکنه اتفاقات داستان کمی لو بره. به نظرم بهتره خودتون کتاب رو بخونید. حتی قبل از دیدن فیلمش.

 اما به زودی زندگی طمع تلخش رو به اون میچشونه و میبینه که رویا ها و فکر و خیالش همگی بر باد رفته! ( البته من خودم هنوز اون 4جلد رو تا آخرش نخواندم پس بهتره که زود قضاوت نکنیم wink )

در ادامه زندگی اسکارلت به شدت تحت تاثیر جنگ ائتلاف جنوب با یانکی ها ( ساکنین شمال آمریکا ) بر سر آزاد سازی بردگان سیاه پوست قرار میگیره و چون شخصیت اصلی داستان ما خودش سفید پوسته و ما داستان رو از دید اون می بینیم، ناچارا باید قبول کنیم که آزاد کردن برده های سیاه پوست کار بسیار غلطی بوده و دلیل تمام دردسر های جنگ و بعد از آن  سیاه پوستان هستند! هر چند یانکی ها هم دیگه بعضی جا ها واقعا زیاده روی می کردند ولی بالاخره باید یکی به داد این سیاه پوستای سیاه بخت می رسید دیگه! کتاب اصلا این موضوع رو قبول نداره و نشون میده که سیاه پوستا بعد از آزادی علاف و عیاش میشن و توی خیابون ها الکی پرسه میزنن و مزاحم ناموس مردم میشن! این میشه که رگ غیرت سفید پوستان جنوبی بیرون میزنه و فرقه "کوکلوس کلان" رو تشکیل میدن. و  بدین ترتیب، کتاب رفتار های افراطی کوکلوس کلان ها رو هم ( که بی شباهت به داعش خودمون نبودن ) توجیه کرده!

اینا چیزایی بود که من تا حالا از خواندن این کتاب دستگیرم شده. شما چی؟ کتاب رو خواندید؟ فیلمش رو چی؟ دیدید؟ نظرتون رو همینجا کامت کنید. mail

 


pk1

در جستجوی خدا ( یادداشتی بر فیلم pk )

یکی از آخرین فیلم هایی که دیدم، فیلمی هندی بود به نام pk. این فیلم از اون فیلم هندی هایی نیست که فکرش رو میکنید. ( چون وقتی به ما میگن فیلم هندی یاد عشق و عاشقی و شعر و آواز و غم و غصه و گریه و. خلاصه از این هندی بازیا میفتیم. ) البته کم و بیش ویژگی های اغراق آمیز یک فیلم هندی رو داره اما عوضش بی محتوا هم نیست. داستان فیلم درباره یک آدم فضاییه که از سر کنجکاوی وارد زمین میشه اما در همون ابتدای ورودش به زمین گیر صفینه اش ( که شبیه یک تکه سنگ زمرد بسیار براقه و به گردنش آویخته شده ) توسط یک ره گذر یده میشه. و اون که زبون زمینی ها رو بلد نیست و هیچ چیز از آداب و رسوم زمینی ها نمیدونه به دنبال گیرش ( یا به قول خودش ریموت کنترل ماشینش ) راه میفته توی شهر و به خاطر همین نا آگاهیش از آداب و قولنین مردم زمین لحظه های کمدی جذابی رو خلق میکنه.

اما این تازه شروع ماجراست. آدم فضایی داستان ما ( یعنی همون pk ) که برای پیدا کردن ریموت کنترل صفینه به هر دری میزنه و از همه سوال میپرسه کم کم متوجه میشه که اکثر زمینی ها شخصی رو میشناسن به نام "خدا" که اعتقاد دارن میتونه تمام مشکلاتشون رو حل کنه. اما مشکل اینجاست که هر گروهی به یک شکل این خدا رو پرستش میکنه و یه جورایی میشه گفت که هر گروهی خدای خودش رو داره و به خدای بقیه گروه ها کاری نداره! و از همه مهم تر اینکه یک عده آدم سود جو هم دارن این وسط با گمراه کردن مردم به نام دین ازشون پول میگیرن و در لباس مردان خدا حسابی تیغ میزننشون!

pk2

البته این موضوع کاملا حقیقت داره. همه ی ما میدونیم که کم نیستن آدمای دو رو و ریا کار که به اصطلاح جانماز آب میکشن و در کنارش صد تا کار خلاف شرع هم میکنن که مهم ترین و بد ترینش خوردن حق مردمه! اما به نظرم این فیلم داره به یک موضوع درست از یک راه غلط میپردازه. این فیلم یه جورایی زیرآب تمام دین و اعتقادات مردم رو میزنه و تمام ادیان رو به یک چوب میرونه. از طرفی در پلان های شرکت کردن pk در مراسم ادیان و مذاهب مختلف تصویری ناقص و غلط رو از اونها به مخاطب نشون میده. مثلا بعد پلان ی برای امام حسین، مراسمی شبیه به قمه زنی رو نشون میده. بله منم قبول دارم که این اتفاقات تو کشور خودمون هم میفته اما مسلمون ها و شیعه های واقعی میدونن که آسیب زدن به خود توی دین ما حرامه حالا به هر شکلی که باشه. ولی مردم جهان که اینو نمیدونن! اون وقت فکر میکنن که تمام دین ما همین وحشی بازی ها و کار های احمقانس! یا مثلا سینه زدن برای امام حسین رو با  غلتیدن روی زمین ( در یک مذهب دیگه که نمیدونم چه مذهبیه ) مقایسه میکنه! شاید الان با خودتون بیگید از کجا معلوم ما برحقیم و کار اونا غلطه؟! دقیقا نکته همینجاست. ما خودمون به اندازه کافی گیج هستیم و راستش به نظر من دیدن اینجور فیلم ها آدم رو گیج تر میکنه و تشخیص درست و غلط رو سخت تر.

هر چند در جاهایی از فیلم به نکات جالبی هم اشاره شد. مثلا سکانس خریدن مجسمه خدا و سوال و جواب های pk و فروشنده مجسمه ها که خودش اونا رو ساخته بود اشاره ای به حماقت بت پرستان داشت اما اینکه بت پرستی رو هم با ادیان دیگه قاطی میکرد ( به اصطلاح بادمجون رو قاطی میوه ها میکرد) اینش به نظر من بد بود. و از اینکه میگم همه رو با یک چوب میروند منظورم اینه که تمام انسان های رو مدعی های دروغین ( یا به قول خودش شماره اشتباه! ) معرفی کرد. الان توی کشور ما هم خیلیا هستن که مثلا میگن: بهشت و جهنمی در کار نیست، اینا رو ا درست کردن، کی از اون دنیا خبر آورده و. خلاصه از اینجور صحبت ها. بله من هم قبول دارم هستن آدم هایی که به نام دین برای خودشون کار و کاسبی راه انداختن و های قلابی پولکی هم کم نیستن. اما این دلیل نمیشه که ارتباط کسانی مثل آیت الله بهجت و طباطبایی و حتی شهدای خودمون رو با خدا منکر بشیم.


زندگی . رسم خوشایندیست!

زندگی بال و پری دارد با وسعت "مرگ".!

پرشی دارد اندازه "عشق".!

زندگی چیزی نیست، که لب تاقچه عادت از یاد من و تو برود.

                                                                               "سهراب سپهری

زندگی زیباست

زندگی زیباست، نام یک فیلم کمدی بسیار جذاب است که توسط "روبرتو بنینی"، کارگردان ایتالیایی، در سال 1997 ساخته شده. این فیلم معنی واقعی ژانر کمدی را به ما نشان می دهد. با دیدن این فیلم می توانیم به خوبی درک کنیم که به راستی کمدی چیست؟ درواقع آن رقص و آواز ها، زندگی های لاکچری مرفعین بی درد، و شوخی های کلامی مستهجنی که در اکثر فیلم های به اصطلاح طنز ایرانی میبینیم را نمیتوان کمدی نامید! کمدی به معنی بی درد بودن یا الکی خوش بودن نیست. کمدی یعنی نگاه تازه ای به زندگی!

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید!      "سهراب سپهری"

کمدی یعنی با وجود تمام تراژدی ها باز هم بخندیم، باز هم شاد باشیم و از زندگی لذت ببریم. کمدی یعنی دیدن دنیا از نگاه عارفانی همچون سعدی شیرین سخن:

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

                                    عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد 

                                     ساقیا باده بده شادی آن کین غم از اوست

آری.

کمدی یعنی "زندگی زیباست!" 

به شما پیشنهاد میکنم این فیلم را هرگز از دست ندهید. این فیلم درباره یک مرد شاد بذله گو است که حتی در مواردی بسیار دیوانه به نظر میرسد! در ابتدای فیلم، این مرد وارد شهری میشود و به شکل بسیار جالب انگیزی با زن جوان زیبایی آشنا میشود. (نمیگویم چگونه که اسپویل نشود. خودتان بروید ببینید. wink ) فیلم از همان ابتدا شوخی کردن را آغاز می کند. اتفاقات فیلم کاملا طبیعی و باور پذیر به نظر میرسد اما در عین حال شما را شگفت زده میکند و به هیجان میآورد. این مسئله نشان دهنده هوش سرشار و خلاقیت نویسنده است که رویداد های فیلم را به صورتی بسیار هنرمندانه در کنار هم چیده است و شما را در هر سکانس برای سکانس های بعدی آماده می کند.

زندگی زیباست

در ادامه ما شاهد به هم پیوستن این زوج جوان هستیم و با گذشت سریع زمان پسربچه ی کوچک آنها را نیز میبینیم. قطعا این خانواده شاد نیز از سختی ها و بلایا در امان نیستند. به زودی آنها خود را در زندان نازی ها مییابند. اما این چیز ها هرگز باعث نا امیدی آن مرد شجاع نمیشود. او نه تنها روحیه خود را نمی بازد، بلکه حتی نمیگذارد پسر کوچکش متوجه چیزی شود. در تمام مدت حضور آنها در زندان پسر بچه فکر میکند که وارد یک بازی هیجان انگیز و جذاب با کلی شرکت کننده شده است که همگی برای به دست آوردن یک تانک واقعی ( پسربچه عاشق تانک است ) با یکدیگر رقابت میکنند!

دیگر بیشتر از این داستان را برایتان تعریف نمیکنم تا خودتان بروید و ببینید. فقط یادتان باشد حتما نسخه کامل و بدون سانسور آنرا تهیه کنید. البته من از آن دسته فیلم بین های حرفه ای نیستم که همیشه تاکید دارند فیلم را زبان اصلی و بدون سانسور ببینند. اتفاقا برعکس من دوبله فارسی را خیلی هم دوست دارم و معتقدم بعضی صحنه های اروتیک در فیلم ها واقعا اضافی است و فقط برای اهداف تجاری در آن گنجانده شده و قطعا با فرهنگ ما هرگز سازگار نیست. اما نمیتوان این واقعیت را نیز نادیده گرفت که سانسور واقعا بعضی فیلم ها را نابود میکند! مثلا شما اگر فیلم زیبا و پر مفهوم "سینما پارادیزو" را در فیلیمو ببینید هیچ چیز از آن متوجه نخواهید شد و از تجربه ای متفاوت تا ابد محروم خواهیدماند و حتی بعد از آن هم دیگر هرگز نمیتوانید آن احساس بکر اولین بار دیدن یک فیلم فوق العاده را بچشید!! ( تجربه تلخ خود این جانب sad ) تنها میتوانید با دوباره دیدن نسخه کامل فیلم از اتفاقات آن به طور کامل مطلع گردید که دیگر آن شور اولیه را نخواهد داشت.

پس پیشنهاد من این است که "زندگی زیباست" را حتما به صورت کامل و بدون سانسور ببینید. اتفاقا این فیلم اصلا صحنه ی آنچنانی ای هم ندارد و حتی اگر خانواده شما خشک مذهبی یا خیلی حساس نیستند به نظر من حتی میتوانید این فیلم را در کنار خانواده ببینید! ( فقط یک بوسه خیلی کوتاه kisswink )

زندگی زیباست

حالا بیایید کمی هم به جنبه های ی این فیلم بپردازیم. همان طور که احتمالا تا کنون حدس زده اید، این فیلم به دعوا های قدیمی ( آلمان نازی ظالم! و یهودی های همیشه مظلوم! indecision ) میپردازد. احتمالا شما نیز چیز هایی درباره جریان هلوکاست و کوره های آدم سوزی به گوشتان خورده است. کاری ندارم که این حرف ها راست است یا دروغ. البته از قدیم گفته اند: "تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیز ها". اما چه بخواهیم و چه نخواهیم، هالیوود تماما در دست یهودی هاست و کارگردان این فیلم ( که اتفاقا خودش نقش آن مرد دوست داشتنی را بازی میکند ) نیز یک مرد یهودیست. تاریخ را هم که فاتحان مینویسند! پس میتوان نتیجه گرفت پیامی که در لا به لای داستان دراماتیک فیلم به ما خورانده میشود اگر دروغ نباشد قطعا اغراق است!

در سکانسی از فیلم پسربچه از دیگر زندانی ها شنیده است که : این یک بازی نیست و آنها میخواهند همه ما را بسوزانند و از ما دکمه و صابون درست کنند! در اینجا پدر فداکار و دوست داشتنی قصه حرف های کودک را مسخره کرده و به آن می خندد و میگوید تو چقدر ساه لوح هستی! و به این صورت مخاطب را با روشی بسیار زیرکانه درگیر پیام فیلم میکند. پس مخاطب گیج شده و به فکر فرو میرود. به راستی کدام یک درست میگویند؟ پسر یا پدر؟! و البته ما که تا اینجا بار ها شاهد گول زدن پسر توسط پدر بوده ایم، ناچارا قبول می کنیم که بله، پسرک راست میگوید، اما پدر قصد دارد باز هم حواس او را از موضوع اصلی پرت کند تا پسرش را شاد و باروحیه نگاه دارد. به همین راحتی! اکنون ما هلوکاست و سوزاندان یهودی های مظلوم توسط آلمان ها ظالم را پذیرفتیم! و حتی اگر به ظاهر آنرا رد کنیم در پس ذهن ما این فکر شکل میگیرد که شاید هم واقعا یهودی ها راست میگویند.

دروغی که بار ها و بار ها در فیلم های مختلف تکرار شود به مرور در ذهن مردم به حقیقت تبدیل خواهد شد!

 و در پایان نیز تانک واقعی که قرار است جایزه شرکت کردن پسر بچه در این مسابقه ی دشوار باشد، متعلق به ارتش ایالات متحده است! بله . مثل همیشه آمریکای عزیز و دوست داشتنی ما به داد مظلومین ( و به خصوص یهودی های بیچاره فلک زده! ) رسید!! حالا فهمیدید آمریکا منجی عالم بشریت است یا بیشتر توضیح بدهم؟!! پس لطفا دیگر انقدر نگویید " مرگ بر آمریکا! " frown


بربادرفته

اسکارلت و جنگ نژادپرستان

چند ماه پیش که با خانواده رفته بودیم شهرستان برای دیدن از اقوام، موقع برگشتن از کتاب خونه مادربزرگم 4 جلد کتاب چاپ قدیم "بربادرفته" اثر "مارگارت میچل" برداشتم که بخوانم. بچگی هام زیاد اهل کتاب خواندن نبودم اما تازگی ها خیلی به مطالعه علاقه مند شدم. عادت کردم توی مترو همیشه یک کتاب دستم باشه و مشغول باشم. هر چی نباشه قطعا از اینکه همش سرم توی گوشی باشه یا در و دیوار و چهره های خسته ی مردم رو نگاه کنم خیلی بهتره! به شما هم پیشنهاد میکنم هر فرصت کوچیکی که پیدا میکنید حتما مطالعه کنید. اگه دوست ندارید مطالب علمی یا روانشناسی بخوانید اصلا اشکالی نداره. حد اقل مثل من رمان بخوانید و از تجربه های جدید لذت ببرید. یک بار توی ویترین ( اگه اشتباه نکنم ) شهر کتاب یک جمله جالب خواندم که دقیق یادم نیست اما تو این مایه ها بود:

آنان که کتاب نمیخوانند، فقط یک بار می توانند زندگی را تجربه کنند! enlightened

بگذریم. بریم سراغ کتاب برباد رفته. همانطور که احتمالان خودتون میدونید، رمان بربادرفته درباره دختری زیبا و ناز پرورده به نام "اسکارلت اوهارا"ست که در خانواده ای ثروتمند متولد شده. مادری فداکار و مهربان به نام "آلن"، پدری شجاع با خون ایرلندی به نام "جرالد"، و دایه ای سیاه پوست اما زیرک داره که اون رو "مامی" صدا میکنه. بر خلاف تمام تلاش های مامی و آلن، اسکارلت بیشتر به پدرش رفته و دختری سرکش و غیر قابل کنترل شده که از آداب و رسوم سخت گیرانه مردم اون زمان بیزاره. مثلا اینکه دختر باید سنگین و باوقار باشه و. خلاصه از این حرفا که اگه رعایت نکنی مردم پشت سرت حرف در میارن. ( دقیقا مثل دخترای الان ما که حرف مردم براشون هیچ اهمیتی نداره و هر کار دلشون میخواد میکنن. بنا بر این خواندن این کتاب رو به دختران جوان اصلا توصیه نمیکنم چون به شدت بد آموزی داره! devil ) اسکارلت از بچگی عادت کرده که هرچی که میخواد فورا به دست بیاره و بی تجربه تر از اونه که تحمل شکست رو داشته باشه.

خطر اسپویل! از اینجا به بعد ممکنه اتفاقات داستان کمی لو بره. به نظرم بهتره خودتون کتاب رو بخونید. حتی قبل از دیدن فیلمش.

 اما به زودی زندگی طمع تلخش رو به اون میچشونه و میبینه که رویا ها و فکر و خیالش همگی بر باد رفته! ( البته من خودم هنوز اون 4جلد رو تا آخرش نخواندم پس بهتره که زود قضاوت نکنیم wink )

در ادامه زندگی اسکارلت به شدت تحت تاثیر جنگ ائتلاف جنوب با یانکی ها ( ساکنین شمال آمریکا ) بر سر آزاد سازی بردگان سیاه پوست قرار میگیره و چون شخصیت اصلی داستان ما خودش سفید پوسته و ما داستان رو از دید اون می بینیم، ناچارا باید قبول کنیم که آزاد کردن برده های سیاه پوست کار بسیار غلطی بوده و دلیل تمام دردسر های جنگ و بعد از آن  سیاه پوستان هستند! هر چند یانکی ها هم دیگه بعضی جا ها واقعا زیاده روی می کردند ولی بالاخره باید یکی به داد این سیاه پوستای سیاه بخت می رسید دیگه! کتاب اصلا این موضوع رو قبول نداره و نشون میده که سیاه پوستا بعد از آزادی علاف و عیاش میشن و توی خیابون ها الکی پرسه میزنن و مزاحم ناموس مردم میشن! این میشه که رگ غیرت سفید پوستان جنوبی بیرون میزنه و فرقه "کوکلوس کلان" رو تشکیل میدن. و  بدین ترتیب، کتاب رفتار های افراطی کوکلوس کلان ها رو هم ( که بی شباهت به داعش خودمون نبودن ) توجیه کرده!

اینا چیزایی بود که من تا حالا از خواندن این کتاب دستگیرم شده. شما چی؟ کتاب رو خواندید؟ فیلمش رو چی؟ دیدید؟ نظرتون رو همینجا کامت کنید. mail

 


pk1

در جستجوی خدا ( یادداشتی بر فیلم pk )

یکی از آخرین فیلم هایی که دیدم، فیلمی هندی بود به نام pk. این فیلم از اون فیلم هندی هایی نیست که فکرش رو میکنید. ( چون وقتی به ما میگن فیلم هندی یاد عشق و عاشقی و شعر و آواز و غم و غصه و گریه و. خلاصه از این هندی بازیا میفتیم. ) البته کم و بیش ویژگی های اغراق آمیز یک فیلم هندی رو داره اما عوضش بی محتوا هم نیست. داستان فیلم درباره یک آدم فضاییه که از سر کنجکاوی وارد زمین میشه اما در همون ابتدای ورودش به زمین گیر صفینه اش ( که شبیه یک تکه سنگ زمرد بسیار براقه و به گردنش آویخته شده ) توسط یک ره گذر یده میشه. و اون که زبون زمینی ها رو بلد نیست و هیچ چیز از آداب و رسوم زمینی ها نمیدونه به دنبال گیرش ( یا به قول خودش ریموت کنترل ماشینش ) راه میفته توی شهر و به خاطر همین نا آگاهیش از آداب و قولنین مردم زمین لحظه های کمدی جذابی رو خلق میکنه.

اما این تازه شروع ماجراست. آدم فضایی داستان ما ( یعنی همون pk ) که برای پیدا کردن ریموت کنترل صفینه به هر دری میزنه و از همه سوال میپرسه کم کم متوجه میشه که اکثر زمینی ها شخصی رو میشناسن به نام "خدا" که اعتقاد دارن میتونه تمام مشکلاتشون رو حل کنه. اما مشکل اینجاست که هر گروهی به یک شکل این خدا رو پرستش میکنه و یه جورایی میشه گفت که هر گروهی خدای خودش رو داره و به خدای بقیه گروه ها کاری نداره! و از همه مهم تر اینکه یک عده آدم سود جو هم دارن این وسط با گمراه کردن مردم به نام دین ازشون پول میگیرن و در لباس مردان خدا حسابی تیغ میزننشون!

pk2

البته این موضوع کاملا حقیقت داره. همه ی ما میدونیم که کم نیستن آدمای دو رو و ریا کار که به اصطلاح جانماز آب میکشن و در کنارش صد تا کار خلاف شرع هم میکنن که مهم ترین و بد ترینش خوردن حق مردمه! اما به نظرم این فیلم داره به یک موضوع درست از یک راه غلط میپردازه. این فیلم یه جورایی زیرآب تمام دین و اعتقادات مردم رو میزنه و تمام ادیان رو به یک چوب میرونه. از طرفی در پلان های شرکت کردن pk در مراسم ادیان و مذاهب مختلف تصویری ناقص و غلط رو از اونها به مخاطب نشون میده. مثلا بعد پلان ی برای امام حسین، مراسمی شبیه به قمه زنی رو نشون میده. بله منم قبول دارم که این اتفاقات تو کشور خودمون هم میفته اما مسلمون ها و شیعه های واقعی میدونن که آسیب زدن به خود توی دین ما حرامه حالا به هر شکلی که باشه. ولی مردم جهان که اینو نمیدونن! اون وقت فکر میکنن که تمام دین ما همین وحشی بازی ها و کار های احمقانس! یا مثلا سینه زدن برای امام حسین رو با  غلتیدن روی زمین ( در یک مذهب دیگه که نمیدونم چه مذهبیه ) مقایسه میکنه! شاید الان با خودتون بیگید از کجا معلوم ما برحقیم و کار اونا غلطه؟! دقیقا نکته همینجاست. ما خودمون به اندازه کافی گیج هستیم و راستش به نظر من دیدن اینجور فیلم ها آدم رو گیج تر میکنه و تشخیص درست و غلط رو سخت تر.

هر چند در جاهایی از فیلم به نکات جالبی هم اشاره شد. مثلا سکانس خریدن مجسمه خدا و سوال و جواب های pk و فروشنده مجسمه ها که خودش اونا رو ساخته بود اشاره ای به حماقت بت پرستان داشت اما اینکه بت پرستی رو هم با ادیان دیگه قاطی میکرد ( به اصطلاح بادمجون رو قاطی میوه ها میکرد) اینش به نظر من بد بود. و از اینکه میگم همه رو با یک چوب میروند منظورم اینه که تمام انسان های رو مدعی های دروغین ( یا به قول خودش شماره اشتباه! ) معرفی کرد. الان توی کشور ما هم خیلیا هستن که مثلا میگن: بهشت و جهنمی در کار نیست، اینا رو ا درست کردن، کی از اون دنیا خبر آورده و. خلاصه از اینجور صحبت ها. بله من هم قبول دارم هستن آدم هایی که به نام دین برای خودشون کار و کاسبی راه انداختن و های قلابی پولکی هم کم نیستن. اما این دلیل نمیشه که ارتباط کسانی مثل آیت الله بهجت و طباطبایی و حتی شهدای خودمون رو با خدا منکر بشیم.


شروع دوباره

شروع دوباره!

سلام من برگشتم!! wink

حتما الان با خودتون میگید اصلا تو کی هستی؟! ما که تو رو نمیشناسیم! بعدشم اصلا کی رفتی که حالا باز برگشتی؟! چرا رفتی؟ چرا برگشتی؟ و کلی سوال دیگه.؟!!عجله نکنید به همه سوالاتون جواب میدم اما یکی یکی!

قبل از هرچیز بذارید اول خودم رو معرفی کنم: این جانب علی شنوایی قناد هستم، دانشجوی سینما. به عکاسی و فیلم برداری و مونتاژ هم علاقه دارم ( گرایش رشته ام تدوین هست ) تازگی ها کمی هم به مطالعه علاقه مند شدم و الان که دارم این مطلب رو براتون مینویسم، رمان جذاب "بر باد رفته" اثر "مارگارت میچل" رو در دست خواندن دارم! (این اصطلاح رو خودم همین الان ابداع کردم نمیدونم درسته یا نه!laugh)

حالا اینکه گفتم برگشتم دلیل داره و اونم اینه که من چند سال پیش یک وبلاگ داشتم به نام "بَسّام" که توش مطلب میزاشتم و خیلی فعالیت میکردم و حتی به صفحه اول گوگل هم راه پیدا کرده بودم اما بعد یک مدت رهاش کردم و دیگه آپدیتش نکردم واسه همین الان اگه بخواید پیداش کنید باید دقیق سرچ کنید "وبلاگ بسام" یا اینکه اسم کاملم رو سرچ کنید. (که البته این مورد دوم ممکنه جواب نده!frown) اصلا چه کاریه آقا اگه میخواید وبلاگ قبلی منو هم ببینید من خودم لینکشو توی همین پست براتون میذارم که دیگه شما به زحمت نیفتین!

لینک وبلاگ سابق من " وبلاگ بَسّام "

اما غرض از مزاحمت مجدد اینکه آقا ما داشتیم وبگردی میکردیم و سوالایی که ذهنمون رو به خودش مشغول کرده بود توی نت جستجو مینمودیم که یهو برخوردیم به وب سایت آقای "امین آرامش". قبل تر هم وبلاگ ایشون رو دیده بودم و یکی از مطالبشون با عنوان "چگونه کتابخوان شویم؟" رو خونده بودم. توی همون مطلب هم یکی از پیشنهاداشون این بود که یک وبلاگ بزنید و خلاصه کتابایی رو که میخونید رو به اشتراک بذارید تا هم خودتون بفهمید که چی خوندید و مطالب کتاب براتون یادآوری بشه و هم کامنت گرفتن از دیگران انگیزه ای بشه برای بیشتر کتاب خوندن. ( که البته من اون موقع متاسفانه خیلی حرفشون رو جدی نگرفتمblush ) اما حالا بازم بعد یک مدت دوباره به صورت اتفاقی وارد وب سایتشون شدم و کتاب رایگان "وبلاگ، رزومه آنلاین" رو دانلود کردم و یک نگاه اجمالی بهش انداختم که این هم انگیزه ای شد برای راه اندازی وبلاگ جدید و 

شروع دوباره ی نوشتن!

 

پی نوشت: یکی دیگه از دلایل تصمیم نوشتن در وبلاگ جدید خواندن تعدادی از پست های وبلاگ قبلی و یادآوری روزگار خوش وبلاگ نویسی بود

 

پی نوشت2 (مهم*): من مقصد لینک ها رو به شکل باز شدن در پنجره جدید تنظیم کردم ولی ظاهرا پاپ آپ بلاکر کروم اون رو به عنوان پاپ آپ میشناسه و باز نمیکنه! برای بازکردن لینک ها توی کروم باید بعد از یک بار کلیک روی لینک، از سمت راست نوار آدرس (URL) روی آیکن پاپ آپ بلاکر کلیک کنید تا لینکی که روش کلیک کرده بودید دوباره توی پاپ آپ بلاکر نمایش داده بشه و دوباره روش کلیک کنید تا باز بشه!

( گیج شدید نه؟! indecision )

یادم باشه یک پست آموزشی با عکس برای این مورد بنویسم!enlightened

 


یأیها الرسول؛ بلغ.

نیمه شب در ظلمات غار مشغول عبادت بود، چشمه اشکش لحظه ای از باریدن نمی ایستاد.

این ظلمت غار نبود که آزارش می داد؛ ظلمت دل مردم بود.

ناگهان نور شدیدی تابیدن گرفت و غار تاریک را همچون روز روشن کرد. گویی خورشیدی در دل شب ظاهر شد.

نور گفت: بخوان!

او پاسخ داد: نمی توانم بخوانم!

دوباره نور گفت: بخوان!

او گفت: من خواندن نمی دانم!

اما گویی نور اصلا صدایش را نمی شنید. دوباره با تحکم گفت: بخوان!

و او در کمال تعجب شروع به خواندن کرد.

ادامه مطلب


جنگ جای بچه ها نیست.

شما را نمی دانم؛ اما من هنوز بچه ام.

خیلی بچه تر از آن چیزی که فکرش را میکنم.

خیلی بچه تر از یک جوان بیست ساله.

نمی دانم کی قرار است بزرگ شوم.

اصلا بزرگ یعنی کِی؟ بچه یعنی کی؟

آری جنگ جای بچه ها نیست.

ما هم که هنوز در جنگیم.

اما برای جنگیدن باید اول بزرگ شد.


یأیها الرسول؛ بلغ.

نیمه شب در ظلمات غار مشغول عبادت بود، چشمه اشکش لحظه ای از باریدن نمی ایستاد.

این ظلمت غار نبود که آزارش می داد؛ ظلمت دل مردم بود.

ناگهان نور شدیدی تابیدن گرفت و غار تاریک را همچون روز روشن کرد. گویی خورشیدی در دل شب ظاهر شد.

نور گفت: بخوان! .

ادامه مطلب


دیروز می‌خواستم وبلاگم را به یکی از دوستانم نشان دهم. اسمم را که در گوگل جستجو کردم دیدم وبلاگم آمده به لینک سوم.

از طرفی خوشحال شدم که فعالیتم لینک وبلاگم را بالا آورده. از طرفی هم ناراحت و پشیمان شدم که چرا چند روزی است وبلاگم را به حال خود رها کرده و آن را به روز نکرده‌ام.

من وبلاگ نویسی را خیلی سخت می‌گیرم. به اندازه سایت نویسی. حتی برای مقاله یک سایت هم نباید بیش از اندازه وسواس به خرج داد.

کمالگرایی دشمن پرورش ایده هاست. حتی بهترین ایدۀ دنیا را هم اگر در گاو‌صندوق ذهنت بگذاری و درش را قفل کنی به لعنت خدا نمی‌ارزد.

آن هم به امید این که روزی ایده‌ات را به بهترین حالت ممکن درآوری و با آن دنیا را متحول کنی.

زهی خیال باطل!

 

پی نوشت: ممد را که می‌شناسید. این شاهینشان است!

شاهین هر روز چند جمله‌ای در فضای اینترنت هوا می‌کند. مثل شاهین باشید.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها